به جان دور از تو ای شمع از فضولی بغدادی غزل 335

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

به جان دور از تو ای شمع از غم شب‌های تارم من

1 به جان دور از تو ای شمع از غم شب‌های تارم من مرا شب گشت از غم چند شب را زنده دارم من

2 مقیم گوشهٔ تنهاییم، کارم فغان کردن چه حالست این که دارم؟ در کجایم؟ در چه کارم من؟

3 ترا منع از رخ او کرده‌ام ای مردمِ دیده به رویت چون گشایم چشم؟ از تو شرمسارم من

4 نشد زایل ز من آن بی‌قراری در غمِ عشقت غم عشق تو شد افزون ولی در یک قرارم من

5 گر از نظاره‌ام بد می‌بری مگشا نقاب از رخ چه سود از منع من در دیدنت بی‌اختیارم من

6 ز حالم مردم صاحب‌نظر دارند آگاهی چه می‌دانند بی‌دردان خراب چشم یارم من

7 به آب دیده تسکین حرارت چون دهم خود را فضولی کشتهٔ لعلِ بُتانِ گلعذارم من

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر