- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بهگلشنیکه دهم عرض شوخی او را تحیرآینهٔ رنگ میکند بو را
2 خموشگشتم و اسرار عشق پنهان نیست کسی چه چارهکند حیرت سخنگو را
3 سربریدههماینجا چوشمع بیخواباست مگر به بالش داغی نهیم پهلو را
4 ندانم از اثرکوشش کدام دل است که میکشند به پابوس یارگیسو را
5 چه ممکن است نگرددکباب حیرانی نمودهاند به آیینه جلوة او را
6 به سینه تا نفسی هست، مشق حسرتکن امل به رنگکشیدهست خامهٔ مو را
7 غبار آینهگشتی، غبار دل مپسند مکن به زشتی روجمع، زشتی خورا
8 اگر به خوان فلک فیض نعمتی میبود نمینمود هلال استخوان پهلو را
9 دمی به یاد خیال تو سر فرو بردم به آفتاب رساندم دماغ زانو را
10 گرفته است سویدا سواد دل بیدل تصرفیست درین دشت چشم آهو را