1 تا کام دهی، نفس بخود معجب را گردی شب و روز مشرق و مغرب را
2 کرد است ترا اسیر، نفس سگ تو کس دیده که سگ مرس کند صاحب را؟
1 سر بزینت کی فرود آرد تن رنجور ما؟ تن به سامان کی دهد هرگز، سر پرشور ما؟
2 برنمی خیزد ز نرمی از شکست ما صدا هست این نعمت بجای کاسه فغفور ما
1 نیست غیر از خط بطلان دفتر ایام را میکند هر دور گردون حلقه چندین نام را
2 گشته قیل و قال دنیا جانشین حرف مرگ نشنود ز آن گوش هوشت این صلای عام را
1 به نرمی میتوان تسخیر کردن خصم سرکش را به آب آهن برون میآورد از سنگ آتش را
2 تلاش همدمی با تیرهروزان میمنت دارد که طول عمر بخشد الفت خاکستر آتش را