1 تا رخت بیفکند به صحرا دل من سرمایه زیان کرد ز سودا دل من
2 یک موی نماند از اجل تا دل من القصه بطولها دریغا دل من
1 سر سودای تو را سینهٔ ما محرم نیست سینهٔ ما چه که ارواح ملایک هم نیست
2 کالبد کیست که بیند حرم وصل تو را کانکه جان است به درگاه تو هم محرم نیست
1 گر مدعی نهای غم جانان به جان طلب جان چون به شهر عشق رسد نورهان طلب
2 خون خرد بریز و دیت بر عدم نویس برگ هوا بساز و نثار از روان طلب
1 دولت عشق تو آمد عالم جان تازه کرد عقل، کافر بود آن رخ دید و ایمان تازه کرد
2 داغ دلها را به سحر آن جزع جادو تاب داد باغ جانها را به شرط آن لعل رخشان تازه کرد