1 تا حرص درون نقش برونم آراست نور سخنم فتاد اندر کم و کاست
2 آرایش ظاهر رخ باطن پوشید بر آینه آب زر کنی نورزد است
1 ره حریف گرفتم که شیشه یار منست خرد پیاده شد از من که می سوار منست
2 جراحتم همه راحت شد از سعادت عشق گلی که در ره من بکشفد ز خار منست
1 آنچه رحم از دل برد تأثیر فریاد منست وانچه نسیان آورد خاصیت یاد منست
2 ساختن ممنون دیدار و به حسرت سوختن از تصرف های حرمان خداداد منست
1 تو درنیافته ای لذت وفا هرگز دلت به مهر نگردیده آشنا هرگز
2 همه فرایض جور و جفا به جای آری نمی شود ز تو بدعهدی قضا هرگز