1 تا از تو زجور فلک افتادم دور یکدم دل خویش را ندیدم مسرور
2 مشتاق توام چون به گلستان بلبل محتاج توام چون به صبوحی مخمور
1 دو هفته شد که زمن یار سرگران دارد بطاقتی که ندارم مگر گمان دارد
2 نگاه گرم برویت که می تواند کرد چنین که روی ترا شرم در میان دارد
1 مرا کام دل گر زیاری برآید خوشم، گر پس روزگاری برآید
2 زهم گر بر آید دو عالم چه پروا مبادا که یاری ز یاری برآید
1 حیف از تو که ارباب سخن را نشناسی از مرغ چمن زاغ و زغن را نشناسی
2 عمریست نفس سوخته ام حیف بسی هست کز مرغ قفس مرغ چمن را نشناسی