1 تا از تو زجور فلک افتادم دور یکدم دل خویش را ندیدم مسرور
2 مشتاق توام چون به گلستان بلبل محتاج توام چون به صبوحی مخمور
1 حاشا که کشم بهر طرب ساغر جم را از غم چه شکایت من خو کرده بغم را
2 هیهات کز ایام حیاتش بشمارم روزی که نیابم بدل آسیب الم را
1 یاد آرای ستمگر از حال خاکساری روزی اگر بکویت بادآورد غباری
2 هر کس درین گلستان نخلی نشاند بر داد جز نخل ما که هرگز باری نداد باری