تا به گرد روی آن شیرین پسر از سنایی غزنوی غزل 423

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

تا به گرد روی آن شیرین پسر گردم همی

1 تا به گرد روی آن شیرین پسر گردم همی چون قلم گرد سر کویش به سر گردم همی

2 بهر آن بو تا که خورشیدی به دست آرم چنو من به گرد کوی خیره خیره برگردم همی

3 پس چو میدان فلک را نیست خورشیدی چو تو چون فلک هر روز گرد خاک در گردم همی

4 آبروی عاشقان در خاکپایش تعبیه‌ست خاکپایش را ز بهر آب سر گردم همی

5 از پی گرد سم شبدیز او وقت نثار گه ز دیده سیم و گه از روی زر گردم همی

6 روی تا داریم به کویش در بهشتم در بهشت چون ز کویش بازگردم در سقر گردم همی

7 که گهی از شرم‌تر گردم ز خشم آوردنش بلعجب مردی منم کز خشم تر گردم همی

8 گر هنوز از دولبش جویم غذا نشگفت از آنک در هوای عشقش اکنون کفچه بر گردم همی

9 تا چو شیر اورخ به خون دارد من از بهر غذاش همچو ناف آهو از خون بارور گردم همی

10 روی زورد من ز عکس روی چون خورشید اوست زان چو سایه گرد آن دیوار و در گردم همی

11 گر چه هستم با دل آهوی ماده وقت ضعف چون ز عشقش یادم آید شیر نر گردم همی

12 هر چه پیشم پوستین درد همی نادر تر آنک من سلیم از پوستینش سغبه‌تر گردم همی

13 با سنایی و سنایی گشتم اندر عشق او باز در وصف دهانش پر درر گردم همی

عکس نوشته
کامنت
comment