به بستر افتم و مردن از بابافغانی شیرازی غزل 335

بابافغانی شیرازی

آثار بابافغانی شیرازی

بابافغانی شیرازی

به بستر افتم و مردن کنم بهانهٔ خویش

1 به بستر افتم و مردن کنم بهانهٔ خویش بدین بهانه مگر آرمش به خانهٔ خویش

2 بسی شبست که در انتظار مقدم تو چراغ دیده نهادم بر آستانهٔ خویش

3 بیا که هر که بدانست قیمت دم نقد به عالمی ندهد عیش یک زمانهٔ خویش

4 به عشوهٔ می و نقلت به دام آوردم دلت چگونه ربودم به آب و دانهٔ خویش

5 حسود تنگ‌نظر گو به داغ غصه بسوز که هست خاتم مقصود بر نشانهٔ خویش

6 سگ عنان خودم خوان که دولتم اینست سرم بلند کن از خط تازیانهٔ خویش

7 کلید گنج سعادت به دست شاه‌وَشی‌ست که بر فقیر نبندد در خزانهٔ خویش

8 نه مرغ زیرکم ای دهر سنگسارم کن چرا که برده‌ام از یاد آشیانهٔ خویش

9 مرو که سوز فغانی بگیردت دامن سحر که یاد کند مجلس شبانهٔ خویش

عکس نوشته
کامنت
comment