1 پیش جانان گر بمیرم تا سزاواری مراست زانکه شیوه دوستی جز دوستان مردن خطاست
2 یار را باید که خون ریزد به پیش دوستان تابزیر چشم بیند یار کین یار مراست
3 غیر هرگز نیست باهُو در جهان جمله که اوست این حقیقت راس را جز دوستان فهم کراست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 دل را ز درد دوری صد وجه بیقراری آرام گر نیابم، فریاد گریه زاری
2 گویم کرا، حقیقت، واقف نه راز حالم حیران بسی بماندم، فریاد گریه زاری
1 بارها گفتم ترا دل بارها گرد این هرگز مگرد این کارها
2 تو نه ء واقف ز درد دلبران عشق آسان نیست، مشکل کارها
1 عمریست در طریق تو جان را که دم زدیم هیچت صفا ندیدیم حیران بتر شدیم
2 تا کی شود ز لعل تو کامی بر آوریم کز بهر کام خویش پریشان خود شدیم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به