1 تا بست ادب نامهٔ من در پر بسمل پرواز گرفتهست شکن در پر بسمل
2 یاد تب شوقی که ز سامان تپیدن آسودگیم داشت سخن در پر بسمل
3 فرصت هوس افتاد رم آهنگ شرارم طرز نو من گشت کهن در پر بسمل
4 دل محو شهادتگه نازیست که اینجا خون در رگ موجست و کفن در پر بسمل
5 ای شوق کرا نیست تپشهای محبت سرتا قدم من بشکن در پر بسمل
6 بیتابی ساز نفس از دود خموشیست ای عافیت آتش مفکن در پر بسمل
7 شبگیر فنا هم چقدر داشت رسایی عمریست که داریم وطن در پر بسمل
8 هر جا دم تیغ تو گل افشان خیالیست فرشست چو طاووس چمن در پر بسمل
9 ای راهروان منزل تحقیق بلندست باید قدمی چند زدن در پر بسمل
10 بیدل هوس آرایی پرواز که دارد محو است غبار تو و من در پر بسمل
دیدگاهها **