-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا مرا عشق تو با دیوانگان زنجیر کرد فارغم از خدمت استاد و جور پیر کرد
2 آب حیوان در لب لعل تو و ما خشک لب حسرت آن لب مرا از جان شیرین سیر کرد
3 روز اول بر وصالت دل نمیبایست بست کار چون از دست رفت کی میتوان تدبیر کرد
4 من ندانستم که خونریز است عشقت های های بهر قتل من قضا دیدی چها تدبیر کرد
5 عاقبت صبح وصال دوست رو خواهد نمود گرچه این شام فراق او مرا دلگیر کرد
6 دو بدم آید نسیمی آورد بوئی ز دوست اهل دلرا، اهل دل اینرا چنین تقریر کرد
7 یک نشانهای وصالش میرسد هر دم بدل این نشانها پای دل در حلقهٔ زنجیر کرد
8 روز وصل او نیابم جز بآه نیم شب عاشقانرا رهنمائی نالهٔ شبگیر کرد
9 گفت هان رو مینمایم جان فشان ای فیض نیز زین بشارت جان فشاندم من ولی او دیر کرد