- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به مسلم خروشید کای نامدار تو را داد سالار ما زینهار
2 بس است اینهمه جنگ و خون ریختن به همکیش خویش اندر آویختن
3 یکی از درمهربانی در آی وزیدر به کاخ عبیدالله آی
4 چو بیند رخت آورد برتو مهر نماید همی شرمگین ازتو چهر
5 بدو گفت سالار نام آورا شود راستی ازتو کی باورا؟
6 تو می خواهی ای حیله ساز شریر به دستان و بندم کند دستگیر
7 مراتا سرآید به مردی زمان نشاید زنامرد جستن امان
8 بگفت این و رزمی زنو کرد ساز که شد شیر گردون از آن زهر ه باز
9 ازو پور اشعث چو دید این نبرد شگفتی یکی حیله آغاز کرد