تا شد آواره از محمدحسین غروی اصفهانی غزل 100

محمدحسین غروی اصفهانی

آثار محمدحسین غروی اصفهانی

محمدحسین غروی اصفهانی

تا شد آواره ز اقلیم حقیقت پدرم

1 تا شد آواره ز اقلیم حقیقت پدرم من از آن روز در این وادی غم در بدرم

2 نه چنان واله و سرگشته در این بادیه ام که ببانگ جرسی راه به جائی ببرم

3 رحمی ای خضر ره گمشدگان بهر خدای بر لب خشک و دل سوخته و چشم ترم

4 راه عشقست و هزاران خطرم از پس و پیش بی تو ای روح روان جان بسلامت نبرم

5 کشتی عمر گرفتار دو صد موج بلاست بار الها مددی کن، برهان از خطرم

6 نبود باک ز سرپنجۀ شاهین قضا گر بود سایۀ سلطان هما تاج سرم

7 بدم ای صبح مراد از افق بخت بلند تا بگردون نرسد شعلۀ آه سحرم

8 مفتقر کیست؟ کمین بندۀ این درگاه است آری آری بغلامی درت مفتخرم

عکس نوشته
کامنت
comment