- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا شد آواره ز اقلیم حقیقت پدرم من از آن روز در این وادی غم در بدرم
2 نه چنان واله و سرگشته در این بادیه ام که ببانگ جرسی راه به جائی ببرم
3 رحمی ای خضر ره گمشدگان بهر خدای بر لب خشک و دل سوخته و چشم ترم
4 راه عشقست و هزاران خطرم از پس و پیش بی تو ای روح روان جان بسلامت نبرم
5 کشتی عمر گرفتار دو صد موج بلاست بار الها مددی کن، برهان از خطرم
6 نبود باک ز سرپنجۀ شاهین قضا گر بود سایۀ سلطان هما تاج سرم
7 بدم ای صبح مراد از افق بخت بلند تا بگردون نرسد شعلۀ آه سحرم
8 مفتقر کیست؟ کمین بندۀ این درگاه است آری آری بغلامی درت مفتخرم