- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا توانی به خنده لب بگشای سردندان به خنده در منمای
2 خندهٔ هرزه آبروی برد راز پنهان میان کوی برد
3 با پسر اینچنین مثل زد سام گریه بهتر زخندهٔ بی هنگام
4 گریهٔ ابر بین وخندهٔ برق درنگر تا که چیست اینجا فرق
5 ابر از آن گریه نعمت اندوزد برق از آن خنده آتش افروزد
6 ابلهی از گزا ف میخندید زیرکی آن بدید و نپسندید
7 گفت ای بی حیا و بی آزرم اینچنین خندی و نداری شرم
8 گریهٔ تو زظلم و بیدادی به که بی وقت خنده و شادی
9 خندهٔ هرزه آیت جهل است مرد بیهوده خند، نا اهل است
10 هان و هان تا نخندی ای خیره که بسی خنده دل کند تیره
11 هیچ شک نیست اندرین گفتار گریه آید زخندهٔ بسیار