- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به بغداد بنشست بر تخت عاج به سر برنهاد آن دلفروز تاج
2 کمر بسته و گرز شاهان به دست بیاراسته جایگاه نشست
3 شهنشاه خواندند زان پس ورا ز گشتاسپ نشناختی کس ورا
4 چو تاج بزرگی به سر برنهاد چنین کرد بر تخت پیروزه یاد
5 که اندر جهان داد گنج منست جهان زنده از بخت و رنج منست
6 کس این گنج نتواند از من ستد بد آید به مردم ز کردار بد
7 چو خشنود باشد جهاندار پاک ندارد دریغ از من این تیره خاک
8 جهان سر به سر در پناه منست پسندیدن داد راه منست
9 نباید که از کارداران من ز سرهنگ و جنگی سواران من
10 بخسپد کسی دل پر از آرزوی گر از بنده گر مردم نیکخوی
11 گشادست بر هرکس این بارگاه ز بدخواه وز مردم نیکخواه
12 همه انجمن خواندند آفرین که آباد بادا به دادت زمین
13 فرستاد بر هر سوی لشکری که هرجا که باشد ز دشمن سری
14 سر کینهورشان به راه آورید گر آیین شمشیر و گاه آورید