به بغداد بنشست از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 1

ابوالقاسم فردوسی

آثار ابوالقاسم فردوسی

ابوالقاسم فردوسی

به بغداد بنشست بر تخت عاج

1 به بغداد بنشست بر تخت عاج به سر برنهاد آن دلفروز تاج

2 کمر بسته و گرز شاهان به دست بیاراسته جایگاه نشست

3 شهنشاه خواندند زان پس ورا ز گشتاسپ نشناختی کس ورا

4 چو تاج بزرگی به سر برنهاد چنین کرد بر تخت پیروزه یاد

5 که اندر جهان داد گنج منست جهان زنده از بخت و رنج منست

6 کس این گنج نتواند از من ستد بد آید به مردم ز کردار بد

7 چو خشنود باشد جهاندار پاک ندارد دریغ از من این تیره خاک

8 جهان سر به سر در پناه منست پسندیدن داد راه منست

9 نباید که از کارداران من ز سرهنگ و جنگی سواران من

10 بخسپد کسی دل پر از آرزوی گر از بنده گر مردم نیک‌خوی

11 گشادست بر هرکس این بارگاه ز بدخواه وز مردم نیک‌خواه

12 همه انجمن خواندند آفرین که آباد بادا به دادت زمین

13 فرستاد بر هر سوی لشکری که هرجا که باشد ز دشمن سری

14 سر کینه‌ورشان به راه آورید گر آیین شمشیر و گاه آورید

عکس نوشته
کامنت
comment