-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا چند به عیب من وما چشمگشودن آیینهٔ ما آب شد از شرم نمودن
2 مانند شرر دانهٔ بیحاصل ما را نا کاشته دیدند سزاوار درودن
3 زین بیش کهکاهیدی از اسباب تعین ای صفر هوس بر تو چه خواهند فزودن
4 جمعیت دل وقف مقیم پس زانوست باید به تامل مژهای چند غنودن
5 نا صافی دل بیخبر از وهم و گمان بود تمثال بر آیینه ما بست زدودن
6 علم و عملی چند کهافسانهٔ وهم است میجوشد ازین پرده چو گفتن ز شنودن
7 ما را به تصرفکدهٔ عالم اسباب دستیستکه باید چو نفس بر همه سودن
8 خمیازه غنیمت شمرد ذوق وصالم چشمم به تو وا میکند آغوش گشودن
9 ما خاک نشینان چمن عیش دوامیم گل از سر تسلیم محالست ربودن
10 جز عجز ز پیدایی ما پردهگشا نیست انداز خمی هست در ابروی نمودن
11 بیدل رم فرصت سرو برگ نفس توست جاییکه تو باشی نتوان آنهمه بودن