- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا چند بافسون جهان بند توان بود مردیم، درین کهنه سرا چند توان بود
2 شد نقش من از تخته ی گل، چند شب و روز گریان پی خوبان شکر خند توان بود
3 حیفست که رنجی نبرد بنده ی مقبل امروز که مقبول خداوند توان بود
4 بی صورت شیرین و لب لعل توان زیست بی چاشنی گلشکر و قند توان بود
5 زنجیر بیارید که سر رشته شد از دست عاشق نه چنانم که خردمند توان بود
6 در حسن وفا کوش که گر عهد درستست صد سال بیک وعده و سوگند توان بود
7 ماییم و همین زمزمه ی عشق فغانی پیداست که دیگر بچه خرسند بود