1 هزار مرتبه جانی که جانم از دستش بلب رسیده فدای «هزار» نتوان کرد
2 هزار درد نهان دارمی که یک ز هزار به جز «هزار» به کس آشکار نتوان کرد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 بیمار درد عشق و پرستارم آرزوست بهبود زان دو نرگس بیدارم آرزوست
2 یاران شدند بدتر از اغیار گو بدل کای یار غار صحبت اغیارم آرزوست
1 ناله مرغ اسیر این همه بهر وطن است مسلک مرغ گرفتار قفس همچو من است
2 همت از باد سحر می طلبم گر ببرد خبر از من به رفیقی که به طرف چمن است
1 در عشق بدان فرق شهنشاه و گدا نیست کس نیست که در کوی بتان بیسر و پا نیست
2 در حسن تو انگشت نما هستی و لیکن در عشق تو جز من کسی انگشت نما نیست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به