-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ببر، ای باد صبحدم، بده ای پیک نیکپی سخن عاشقان بدو، خبر بیدلان بوی
2 ز من آن شوخ دیده را چو ببینی بگوی تو: عجب از حال بیدلان، که چنین غافلی تو، هی!
3 چو دف آن خسته را مزن، که دمی بیحضور تو نتواند ز چنگ غم، که ننالد بسان نی
4 بنمودم هزار پی بتو احوال خویشتن ننوشتی جواب آن که نمودم هزار پی
5 ز برم تا برفتهای تو، زمانی نمیشود نه گشاینده بند غم، نه گوارنده جام می
6 سخن بوسه گفتهای، بنگویی که: چند و چون؟ خبر وصل دادهای، ننمودهای که: کو و کی؟
7 مکن، ای مدعی، مرا ز درش دور بعد ازین که من آن خاک کوچه را نفروشم به تاج کی
8 ز پی آنکه بنگرم رخ لیلی ز گوشهای من مجنون خسته را، که برد به کنار حی؟
9 اگر، ای اوحدی، تو هم دل خود را تو دوستی؟ به رخ و زلف او دهی، برهی زین بهار و دی