1 تیر از کمان به من اندازد عشق از کمین چو برون تازد
2 درکس نیوفتد این آتش کو را چو موم بنگدازد
3 چون شاه ما سپه انگیزد چون ماه ما علم افرازد
4 از دست بنده چه کار آید؟ جز سرکه در قدمش بازد؟
5 آن کس که غیر او داند هرگز بغیر نپردازد
6 در پرده راه ندارد کس و آنگاه پرده که او سازد
7 بنوازدم چو بخواهد زد پس بهتر آنکه بننوازد
8 بس فتنها که برانگیزد آن رخ چو پرده براندازد
9 با اوحدی غم او هر دم از گونهٔ دگر آغازد