سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی
سنایی غزنوی

از از سنایی غزنوی حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه 17

حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه 17 ام از 1794 الباب الخامس فی فضیلة العلم، ذکر العلم اربح لانّ فضله ارجح

از دَرِ تن که صاحب کُلهست

1 از دَرِ تن که صاحب کُلهست تا به دل صدهزار ساله رهست

2 هست بر سالکان به وقت رحیل همچو موسی و خصم و منزل نیل

3 لیک بر وی چو بسته گردد کار نار گردد به عاقبت دینار

4 تا خدای آن رهی که در بندست همچو زنجیر در هم افگندست

5 پاره‌ای راه نیک داری پیش از درِ نفس تا درِ دل خویش

6 راه دل مر ترا نه این راهست عقل از آن قاصرست و کوتاهست

7 راه جسم تو سوی دل بمثل هست چون حیز و منزل اوّل

8 که همی هردمی ز رنجوری گفتی ای مکه وه که بس دوری

9 نقش مکه سه حرف دل تنگست جز به رفتن هزار فرسنگست

10 هست بر سالکان به وقت بسیچ راه دل را چو زلف زنگی پیچ

11 لیک بر وی چو گرم گشت آتش راه گردد چو طبع زنگی خوش

12 آنکه ره را به جد نگیرد پیش همچو زنگی بماند او درویش

13 وانکه رفت از سرِ طرب در ره همچو زنگی بُوَد به دل ابله

14 دین ندارد کسی که اندر دل مر ورا نیست مغز دل حاصل

15 این چنین پر خلل دلی که تراست دد و دامند با تو زین دل راست

16 پاره‌ای گوشت نام دل کردی دل تحقیق را بحل کردی

17 تو ز دل غافلی و بی خبری دگرست آن دل و تو خود دگری

18 دل بود راه آن جهانی تو لیک دل را ز دِه ندانی تو

19 پر و بال خرد ز دل باشد تن بی‌دل جوال گِل باشد

20 خشک و بی‌بر بمانده اندر گِل چون بُرند از درخت خرما دل

21 باطن تو حقیقت دل تست هرچه جز باطن تو باطل تست

22 دین ز دل خیزد و خرد ز دماغ دین چو روز آمد و خرد چو چراغ

23 آفتابی بباید انجم سوز به چراغ تو شب نگردد روز

24 آن چنان دل که وقت پیچاپیچ جز خدای اندرو نباشد هیچ

25 نه چنان دل که از پی تلبیس هست مردار گلخن ابلیس

26 دل یکی منظریست ربّانی اندرو طرح و فرش نورانی

27 از سرِ جهل و روی نادانی حجرهٔ دیو را چه دل خوانی

28 هست معراج دل به وقت فراغ قاب قوسین عقل و شرع دماغ

29 از درِ چشم تا به کعبهٔ دل عاشقان را هزار و یک منزل

30 خاص خواند هزار و یک نامش عام داند هزار و یک دامش

31 آنکه بودند خواجه صاحب دل پیش رفتند از تو صد منزل

32 بنشستد بر بساطِ سماط تو بمانده پیاده هم به رباط

33 اصلِ هزل و مجاز دل نبود دوزخ خشم و آز دل نبود

34 دل که او را سر بَدست و بهست دل مخوانش که آن نه دل که دِهست

35 دل که با چیز این جهان شد خویش دان که زان دل دلی نیاید بیش

36 اینت غبنی که یک رمه جاهل خوانده شکل صنوبری را دل

37 این که دل نام کرده‌ای به مجاز رو به پیش سگان کوی انداز

38 دل که بر عقل مهتری دارد نه به شکل صنوبری دارد

39 دل که با مال و جاه دارد کار این سگی دان و آن دو را مردار

عکس نوشته
کامنت

سوالات متداول درباره شعر از دَرِ تن که صاحب کُلهست

شاعر شعر از دَرِ تن که صاحب کُلهست چه کسی است ؟

شاعر شعر از دَرِ تن که صاحب کُلهست سنایی غزنوی می باشد.

شعر از دَرِ تن که صاحب کُلهست در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 5 سروده شده است.

قالب شعر از دَرِ تن که صاحب کُلهست چیست ؟

قالب شعر از دَرِ تن که صاحب کُلهست حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه است

مضمون اصلی شعر از دَرِ تن که صاحب کُلهست چیست؟

این شعر در دسته‌بندی شعر شاد, شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن شعر شاد, شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, می‌نوشی است.
بنر