- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سه روز و سه شب همچنان در عذاب همی بود بی خورد و بی هوش و خواب
2 ز کارش چو آگاه شد شاه شام دویدش بر ماه بت کش خرام
3 بگفتش: چه بود ای دلارام من؟ بگو هین که تیره شد ایام من!
4 بگفتش که ای خسرو دادگر به گیتی چه باشد ازین زارتر
5 که آن ماه رخشان و آن در پاک نهفته شد اندر دل تیره خاک
6 الا هم کنون ای گرامی رفیق ببر مرمرا سوی گور صدیق
7 که تا خاک او را بگیرم ببر ببوسم من آن خاک را سر بسر
8 چو بشنید شاه این دلش بد کباب ز دیده ببارید بر روی آب
9 شه شام مرحاشیت را بخواند سراسر سپه را همه برنشاند