1 گر چه دورم، نه صبورم ز تو، ای بدر منیر دور بادا! که کند صبر ز یاد تو ضمیر
2 دلم آخر ز تو چون صبر تواند؟ کاول گلم از خاک سر کوی تو کردند خمیر
3 چشم ازان غمزه و رخسار بنتوانم دوخت اگرم غمزه و چشم تو بدوزند به تیر
4 سر فدا کردم و جان میدهم و دل برتست جگرم نیز مکن خون، که نکردم تقصیر
5 نکنم قصهٔ زلفت،که حدیثیست دراز نبرم نام فراقت، که گناهیست کبیر
6 بارها پیش تو این نامه فرستادم، لیک دیرها شد که جواب تو نیاور بشیر
7 چون رسد نامهٔ وصل تو به من؟ چونکه ز کبر نام من خود ننویسی و نگویی به دبیر
8 گوش بر نالهٔ من دار و ببین حال دلم تا ننالم به خدایی ،که سمیعست و بصیر
9 ناگزیرست که با خولی تو درسازد دل که ندارد نظر از دیدن روی تو گزیر
10 فاش کرد اوحدی این واقعه بر پیر و جوان که: تو معشوق جوانی و منت عاشق پیر