-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آنان که ره عالم ارواح بپویند مردانه ز آلایش تن دست بشویند
2 بر فوق فلک رفته به جنات بر آیند پویند گل از غیب و گل از خویش برویند
3 این طایفه نورند و حیاتند و وجودند با هر که نشستند چو جان در تن اویند
4 و آنان که بود بسته تن پای خردشان هرگز گلی از عالم ارواح نبویند
5 زنگ تنشان ز آینه جان نزداید دل را ز گل عالم اجسام نشویند
6 این طایفه موتند و عدم ظلمت و جهلند بر بی خردیشان سزد ارواح بمویند
7 و آنان که نه اینند و نه آن مثل من و تو در کش مکش این دو نه پشتند نه رویند
8 چوگان قضا سوی زبرشان ببرد که افتند گهی زیر سراسیمه چو گویند
9 رفتن نتوانند و بمقصد نگرانند نصف دلشان شاد که از راه بکویند
10 عزمی که دو جا بستن کار زنانست مردان خدا فیض چنین راه نپویند