1 آن کس که به ظلمت دو گیسو خورشید منوّر از ره افکند
2 با ما سخنی بگفت و دل را از ما بربود و در چَه افکند
3 دیدیم سر وفا ندارد گرچه سر طرّه بر مه افکند
1 روز اوّل که به چشمت نظر افتاد مرا وای از چشم تو زان باده که در داد مرا
2 چشم مست تو چو بنیاد خرابی بنهاد دست جور تو برافکند ز بنیاد مرا
1 چو سلطان فلک را بار بشکست مه من ماه را بازار بشکست
2 ز شادروان چو گل بیرون خرامید ز حسرت در دل گل خار بشکست
1 مدّعی در عشق او گر طعنه زد بر من چه باک طالبان دوست را از طعنه دشمن چه باک
2 دل سیاهی را که دارد جامه پاک از طعنه نیست لاله را از ده زبانی کردن سوسن چه باک