1 آنها که رنگ خودسری شمع دیدهاند انگشت زینهار ز گردن کشیدهاند
2 داغ تحیرم که نفس مایههای وهم زین چار سو امید اقامت خریدهاند
3 جمعی کزین بساط به وحشت نساختند چون اشک شمع لغزش رنگ پریدهاند
4 خلقی به اشتهار جنونهای ساخته دامن به چین نداده گریبان دریدهاند
5 گوش و زبان خلق به وضع رباب و چنگ بسیار گفتگوی سخن کم شنیدهاند
6 تحقیق را به ظاهر و مظهر چه نسبت است افسون احولیست که آیینه دیدهاند
7 مردان ز استقامت و همت به رنگ شمع از جا نمیروند اگر سر بریدهاند
8 بر دوش بید مصلحتی داشت بیبری کز بار سایه نیز ضعیفان خمیدهاند
9 رنج بقا مکش که نفسهای پر فشان در گلشن خیال نسیمی وزیدهاند
10 غم شد طرب ز فرصت هستی که چون حباب بر طاق عمر شیشه نگونسار چیدهاند
11 رنگ بهار شرم ز شوخی منزه است بیدل مصوران عرق می کشیدهاند
دیدگاهها **