1 * آنانکه اسیر عقل و تمییز شدند، در حسرتِ هستونیست ناچیز شدند؛
2 رو با خبرا، تو آب انگور گُزین، کان بیخبران به غوره مِیْویز شدند!
1 برخیز و مخور غمِ جهانِ گُذران، خوش باش و دمی به شادمانی گذران
2 در طَبْعِ جهان اگر وفایی بودی، نوبت به تو خود نیامدی از دگران.
1 می نوش که عمرِ جاودانی این است، خود حاصِلَت از دوْرِ جوانی این است.
2 هنگامِ گُل و مُل است و یاران سرمست، خوش باش دمی، که زندگانی این است.
1 افسوس که سرمایه ز کَف بیرون شد، در پایِ اَجَل بسی جگرها خون شد!
2 کس نامد از آن جهان که پرسم از وی: کاحوالِ مسافرانِ دنیا چون شد.
1 دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است، و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است،
2 سرتاسرِ آفاق دویدی هیچ است، و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است.
1 هر راز که اندر دل دانا باشد باید که نهفتهتر ز عنقا باشد
2 کاندر صدف از نهفتگی گردد در آن قطره که راز دل دریا باشد
1 تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
2 پرکن قدح باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به