1 آنان که به کویی نگران میگردند پیوسته مرا به قصد جان می گردند
2 از رشک نبات میدهم جان که چرا گرد سر هم نام فلان میگردند
1 ترک من تیغ به کف ، بر زده دامن برخاست جان فدایش که به خون ریختن من برخاست
2 میکشیدند ملایک همه چون سرمه به چشم هر غباری که ترا از سم توسن برخاست
1 هجران رفیق بخت زبون کسی مباد خصمی چنین دلیر به خون کسی مباد
2 یارب حریف گرم کنی همچو آرزو گرم اختلاط داغ درون کسی مباد
1 در دل همان محبت پیشینه باقی است آن دوستی که بود در این سینه باقی است
2 باز آ و حسن جلوه ده و عرض ناز کن کان دل که بود صاف چو آیینه باقی است