1 آنان که به کویی نگران میگردند پیوسته مرا به قصد جان می گردند
2 از رشک نبات میدهم جان که چرا گرد سر هم نام فلان میگردند
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 جانان نظری کو ز وفا داشت ندارد لطفی که از این پیش به ما داشت ندارد
2 رحمی که به این غمزدهاش بود نماندست لطفی که به این بی سرو پا داشت ندارد
1 بگذشت دورِ یوسف و دورانِ حُسنِ تو ست هر مصرِ دل که هست به فرمانِ حسنِ تو ست
2 بسیار سر به کنگرهٔ عشق بستهاند آنجا که طاقبندیِ ایوانِ حسنِ تو ست
1 دگر آن شبست امشب که ز پی سحر ندارد من و باز آن دعاها که یکی اثر ندارد
2 من و زخم تیز دستی که زد آنچنان به تیغم که سرم فتاده برخاک و تنم خبر ندارد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به