1 بی نظیر این تفنگ شاه جهان همچو تیر قضا خطا نکند
2 می تواند سیاهی از مو برد کز بدن موی را جدا نکند
1 دنبال اشک افتاده ام جویم دل آزرده را از خون توان برداشت پی نخجیر پیکان خورده را
2 با این رخ افروخته هر جا خرامان بگذری از باد دامن می کنی روشن چراغ مرده را
1 رفتن ز درت کار من دل نگران نیست گر کشته شوم خونم از آن کوی روان نیست
2 با تیر بلا چون هدفم روی گشاده گر کوه شود درد غم عشق گران نیست
1 از آن چشمی که میداند زبان بیزبانی را نکویان یاد میگیرند طرز نکتهدانی را
2 به نزد آنکه باشد تنگدل از دست کوتاهی درازی عیب میباشد قبای زندگانی را