- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
این سورة را دو نام است: سوره «ق» و سوره «الباسقات»، هزار و چهارصد و نود و چهار حرف است. سیصد و پنجاه و هفت کلمت و چهل و پنج آیت، جمله بمکه فرو آمد مگر یک آیت: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ این یک آیت بمدینه فرو آمد بقول ابن عباس و قتاده و باقی همه یکی است و در این سورة دو آیت منسوخ است یکی: فَاصْبِرْ عَلی ما یَقُولُونَ، دیگر: وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبَّارٍ این هر دو آیت منسوخ است بآیت سیف. ,
و در فضیلت سورة ابیّ بن کعب روایت کند از مصطفی (ص) قال: من قرأ سورة ق هوّن اللَّه علیه ثارات الموت و سکراته. ,
قوله تعالی: ق اقوال مفسران مختلف است در معنی ق ابن عباس گفت: نامی است از نامهای اللَّه. سوگند بآن یاد کرده چنانک بقرآن یاد کرده. ,
محمد بن کعب القرظی گفت افتتاح نام اللَّه است قادر و قاهر و قابض قدّوس و قریب و قیّوم و معنی آنست که انا اللَّه القادر القابض انا القدوس القوی، و بر یک حرف اختصار کرد بر مذهب اختصار و عادت عرب که گفتهاند: قد قلت لها قفی فقالت قاف. ,
قتاده گفت نام قرآن است، شعبی گفت نام سورة است، ضحاک گفت کوهی است گرد زمین درآمده از زمرد سبز و سبزی آسمان از فروغ آنست و هر چه در زمین بدست خلق افتاده از زمرد همه از آنست. وهب منبه آورده که ذو القرنین گرد عالم میگشت تا بکوه قاف رسید و گرد کوه قاف کوههای خرد دید. رب العالمین کوه با وی بسخن آورد تا از وی پرسید که ما انت؟ تو چه باشی و نامت چیست؟ ,
گفت: انا قاف، منم قاف گرد عالم درآمده، گفت این کوههای خرد چیست؟ ,
گفت این رگهای منست و در هر بقعتی و در هر شهری از شهرهای زمین از من رگی است بدو پیوسته، هر آن زمین که بارادت حق آن را زلزله خواهد رسید مرا فرماید تا رگی از رگهای خود بجنبانم که بآن زمین پیوسته تا آن را زلزله افتد. ذو القرنین گفت یا قاف از عظمت اللَّه با ما چیزی بگوی گفت یا ذا القرنین انّ شأن ربنا لعظیم کار خداوند ما عظیم است و از اندازه و هم و فهم بیرونست. بعظمت او خبر کجا رسد و کدام عبارت بوصف او رسد. گفت آخر آنچ کمتر است و در تحت وصف آید چیزی بگوی، گفت وراء من زمینی است آفریده پانصد ساله راه طول آن و پانصد ساله راه عرض آن، همه کوهاناند پر از برف، و رنه آن برف بودی من از حرارت دوزخ چون ار زیر بگداختید، ذو القرنین گفت زدنی یا قاف، نکتهای بگوی دیگر از عظمت و جلال حق گفت جبرئیل امین کمر بسته در حجب هیبت ایستاده، هر ساعتی از عظمت و سیاست درگاه جبروت بر خود بلرزد رعدهای بر وی افتد. رب العالمین از آن رعده وی صد هزار ملک بیافریند، صفها برکشیده در حضرت، بنعت هیبت سر در پیش افکنده و گوش بر فرمان نهاده، تا یک بار از حضرت عزت ندا آید که سخن گوئید، همه گویند «لا اله الا اللَّه» و بیش از این نگویند، اینست که رب العالمین گفت: یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا الی قوله وَ قالَ صَواباً یعنی لا اله الا اللَّه و قیل معنی قوله: ق: قف یا محمد علی اداء الرسالة و العمل بما امرت. و قیل معناه قضی الامر کقوله: حم، ای حمّ ما هو کائن و الاحسن ان یقال هو من الحروف المقطّعة علی ما سبق امثاله. ,
وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ، ای الشریف الکریم علی اللَّه الکثیر الخیر، العظیم الشأن، هذا قسم جوابه محذوف لدلالة ما بعده من الکلام علیه، تأویله: وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ ان الرسول صادق و الساعة حق. و بر قول ایشان که گفتند قضی الامر جواب مقدم است تقدیره: وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ، قضی الامر باین قرآن بزرگوار که کار گزاردند و حکم راندند در ازل و قیل جوابه: بَلْ عَجِبُوا و جوابات القسم سبعة: انّ الشدیدة کقوله: وَ الْفَجْرِ وَ لَیالٍ عَشْرٍ الی قوله: إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ. و ان الخفیفة کقوله: تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ، و ما النفی کقوله: وَ الضُّحی وَ اللَّیْلِ إِذا سَجی ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ، و اللام المفتوحة، کقوله: فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ، و لا کقوله: وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لا یَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ یَمُوتُ و قد کقوله: وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها، الی قوله: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها، و بل کقوله: ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ، بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ یعرفون نسبه و صدقه و امانته، فَقالَ الْکافِرُونَ هذا، ای هذا الذی یقول ان نبعث، شَیْءٌ عَجِیبٌ و قیل اختیار اللَّه محمدا للرسالة و الانذار شیء عجیب، اگر کسی گوید در سوره ص و قال الکافرون بواو و گفت و اینجا بفا گفت چه فرق است؟ جواب آنست که عرب استعمال فا جایی کنند که ثانی باول متصل بود که در فا معنی اتصال است و اینجا شَیْءٌ عَجِیبٌ متصل است بآنچه گفت عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ و این معنی اتصال در سوره ص نیست لا جرم بواو گفت نه بفا. ,
أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً، استفهام انکار و استبعاد و العامل فیه مضمر تقدیره انبعث؟ ا نرجع؟ اذا متنا و کنا ترابا ذلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ، عن الصدق لا یکون. و لیس المراد بعد الزمان و قیل بعید ای محال هذا کقوله: إِنَّهُ عَلی رَجْعِهِ لَقادِرٌ. ,
الرجع الجواب و الرجع الرد و الرجع المطر، نطق بکلّها القرآن، فالرجع فی قوله تعالی: فَإِنْ رَجَعَکَ اللَّهُ إِلی طائِفَةٍ مِنْهُمْ، و فی قوله: وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلی رَبِّی، معناهما الرد و الرجع فی قوله: أَلَّا یَرْجِعُ إِلَیْهِمْ قَوْلًا معناه الجواب. و الرجع فی قوله: وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ، معناه المطر. ,
قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ، ای ما تاکل من لحومهم و دمائهم و عظمهم لا یعزب عن علمنا شیء. قال السدی هو الموت یقول قد علمنا من یموت منهم و من یبقی وَ عِنْدَنا ای و مع هذا عندنا کِتابٌ کتب فیه ذلک و هو اللوح المحفوظ مکتوب فیه موتهم و مکثهم فی القبور و مبعثهم یوم القیمة و الحفیظ بمعنی المحفوظ و قیل الحفیظ بمعنی الحافظ ای حافظ لعدّتهم و اسمائهم، قال الحسن هذا وعد من اللَّه لنبیّه بنصرته و اظهار دینه علی سائر الادیان، فقال: قد علمنا ما تنقص منهم بان یقتلوا او یموتوا او ینتقلوا عن دینهم، وَ عِنْدَنا کِتابٌ حَفِیظٌ فیه نصرک علیهم فلا تضیقن صدرک. و قیل قد علمنا ما تنقص الارض، ای ما یبلی منهم و ما یبقی. لانّ العصعص لا تأکله الارض کما جاء فی الحدیث کلّ ابن آدم یبلی الا عجب الذنب و فیه یرکّب و ابدان الانبیاء و الشهداء ایضا لا تبلی وَ عِنْدَنا کِتابٌ حَفِیظٌ محفوظ من الشیاطین و من ان یتغیر. ,
بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ، ای بمحمد و القرآن، لَمَّا جاءَهُمْ فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ مختلط ملتبس و معنی اختلاط امرهم انّهم یقولون للنبی (ص) مرّة ساحر و مرّة کاهن مجنون و یقولون للقرآن مرّة سحر و مرّة رجز و مرّة مفتری و یقولون فی امر البعث مرّة إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا و مرّة لَئِنْ رُجِعْتُ إِلی رَبِّی و مرّة ما نَدْرِی مَا السَّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا و قیل فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ ای متناقض بانکارهم القدرة علی الاعادة مع اقرارهم بالقدرة علی الابتداء فکان امرهم مختلطا ملتبسا و کل کلام او امر لیس بثابت مقید فهو مریج فعیل من مرج اذا اضطرب یقال مرج الامر و مرج الدین و مرج الخاتم فی اصبعی اذا قلق من الهزال و فی الحدیث مرجت عهودهم و اماناتهم. و قیل مریج فعیل بمعنی مفعول من قوله مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ معناه خلّاهما. ,
معنی آنست که دو دریا فرا یکدیگر گذاشت. المرج المرعی لان السّرح فیه مخلاة لیس علیها لجم، مرغزار را مرج گویند یعنی که چرندگان بیلگام سر فرا داده و آنجا فرا گذاشته. ثم دلّهم علی قدرته. فقال: أَ فَلَمْ یَنْظُرُوا إِلَی السَّماءِ فَوْقَهُمْ کَیْفَ بَنَیْناها، بغیر عمد، وَ زَیَّنَّاها، بالکواکب و الشمس و القمر، وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ شقوق و صدوع و عیوب. ای لیس فیها تفاوت و لا اختلاف. و قیل ما لها من فروج یمکن السلوک فیه و اما الملائکة فینزلون من الباب و یعرجون الی الباب ثم یطبق الباب. واحدها فرج و هو الشقّ و لهذا سمی القباء المشقوق فروجا لبس رسول اللَّه (ص) فروجا من حریر ثم نزع. قوله: وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها، ای بسطناها علی وجه الماء الی ما لا یعلمون من غایتها و هذا دلیل علی ان الارض مبسوطة و لیست علی شکل الکرة، وَ أَلْقَیْنا فِیها رَواسِیَ، جبالا ثوابت، وَ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ. ای من کل صنف حسن کریم یبهج به من الاشجار و النبات و قال فی موضع آخر ذات بهجة و قیل الضمیر یعود الی الرواسی. و الزوج البهیج الذهب و الفضة و سائر الفلزات. ,
تَبْصِرَةً ای جعلنا ذلک تبصرة، وَ ذِکْری، ای تبصیرا و تذکیرا و تنبیها، لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ لان من قدر علی خلق السماوات و الارض و النبات قدر علی بعثهم. گفتهاند تبصرة و ذکری دو ناماند شریعت و حقیقت را، تبصرة حقیقت است و ذکری شریعت است. شریعت بواسطه است و حقیقت بمکاشفت، شریعت خدمت است بر شریطة و حقیقت غربة است بر مشاهده. شریعت بیبدی است و حقیقت بیخودی. اهل شریعت فریضه گزاراناند، و معصیتگذاران، اهل حقیقت از خویش گریزان و بیکی نازان. قبله اهل شریعت کعبه است، قبله اهل حقیقت فوق العرش. ,
15 میدان حساب اهل شریعت موقف است، میدان حساب اهل حقیقت حضرت سلطان. ثمره اهل شریعت بهشت است ثمره اهل حقیقت لقاء و رضاء رحمن.
قوله: وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ، ای من السحاب من جانب السماء ماءً مُبارَکاً، ای مطرا یلبث فی اجزاء الارض فینبع طول السنة و قیل مبارکا للخلق فیه برکات و منافع، فَأَنْبَتْنا، ای اخرجنا من الارض، بِهِ، ای بذلک الماء جَنَّاتٍ، ای الاشجار و الفواکه و الثمار، وَ حَبَّ الْحَصِیدِ ای و حبا یحصد کالبرّ و الشعیر و سائر الحبوب التی تحصد و تدّخر فاضاف الحب الی الحصد و هو اضافة الشیء الی صفته کمسجد الجامع و ربیع الاول و حق الیقین و حبل الورید و نحوها و قیل معناه و حبّ النبت الحصید لان النبت یحصد لا الحبّ. ,
وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ ای طوالا عجیبة الخلق یقال بسقت بسوقا اذا طالت. ,
و قیل باسقات، ای حوامل من قولهم بسقت الشاة اذا حملت، لَها طَلْعٌ ای ثمر و حمل، سمّی بذلک لانه یطلع و الطلع اول ما یظهر قبل ان ینشق، نَضِیدٌ ای متراکب متراکم منضود بعضه علی بعض فی اکمامه فاذا خرج من اکمامه فلیس بنضید و المعنی ثمارها فی حلوقها و رؤسها لا کسائر الاشجار تتفرق ثمارها، قال ابو عبیدة: نخل الجنة نَضِیدٌ ما بین اصله الی فرعه کلما نزعت رطبة عادت الین من الزبد و احلی من العسل. ,
رِزْقاً لِلْعِبادِ، ای جعلناها رزقا للعباد، وَ أَحْیَیْنا بِهِ ای بذلک الماء بَلْدَةً مَیْتاً، فاهتزّت بالنبات و حییت، روی ابو هریرة قال: کان النبی (ص) اذا جاءهم المطر فسالت المیازیب قال: لا محل علیکم العام ای الجدب، کَذلِکَ الْخُرُوجُ من قبورکم یوم البعث بعد ان کنتم امواتا. قال ابن عباس: ینزل اللَّه من السماء مطرا کنطف الرجال فینبت علیه اللحم و العظام و الاجساد فیرجع کلّ روح الی جسده. ,
قوله: کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحابُ الرَّسِّ، قوم من بقایا ثمود کانوا علی بئر بارض الیمامة ارسل الیهم نبیّ اسمه حنظلة بن صفوان فقتلوا نبیّهم، و ثَمُودُ هم ثمود بن عابر و هو عاد الآخرة. ,
وَ عادٌ، و هو عاد ارم و هو عاد الاولی وَ فِرْعَوْنُ موسی اسمه الولید بن مصعب بن الریان، وَ إِخْوانُ لُوطٍ لفظ عربی لا عن اخوة نسب او دین. ,
وَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ الایکة الغیضة من الشجر و ایکة اسم لارض مدین و هم قوم شعیب، وَ قَوْمُ تُبَّعٍ، هو ملک الیمن سمی تبعا لکثرة اتباعه و کان یعبد النار فاسلم و دعا قومه الی الاسلام و هم حمیر فکذّبوه و ذکرنا قصته فی سورة الدخان، کُلٌّ کَذَّبَ الرُّسُلَ، ای کلّ هؤلاء المذکورین، کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِیدِ ای وجب انزال ما توعدتهم علی السنة الرسل من العقاب، ثم انزل جوابا لقولهم: ذلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ: أَ فَعَیِینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ، یعنی أ فعجزنا عن الخلق الاول فنعجز عن الخلق الثانی و هذا تقریر لهم لانهم اعترفوا، بالخلق الاول الذی هو الإبداء و انکروا البعث الذی هو الخلق الثانی. ,
قال الحسن الخلق الاول خلق آدم من تراب، بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ، ای فی شکّ، مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ بعد الموت، لبس الشیطان علیهم بشبهة اللبس اختلاط الظن و التباس الامر تقول لبّس فلان هذا الامر تلبیسا و لبسه علیّ خفیفا. قال اللَّه عز و جل: وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ. ,
قوله: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ، ای یحدث به قلبه و یخطر بباله لم یفعله بعد ای لا یخفی علینا سرائره و ضمائره، وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ هذا قرب العلم ای نحن اعلم بضمیره ممن کان فی القرب منه بمنزلة حبل الورید و الحبل هو الورید فاضاف الی نفسه لاختلاف اللفظین و جمعه اوردة و هی العروق التی تجری فیها النفس و الاوداج التی فیها الدم. و یقال الوریدان عرقان خلف النیاط و یقال خلف الودجین و هو فی العنق و الصدر ورید و فی الساق نسا و فی الید ابجل و فی الظهر ابهر. ,
إِذْ یَتَلَقَّی الْمُتَلَقِّیانِ، التلقّی و التلقّن واحد قال اللَّه تعالی: فَتَلَقَّی آدَمُ معناه تلقّن و المتلقّیان الملکان الموکّلان بالانسان و هما کاتباه و هو ان اللَّه عز و جل و کلّ بالانسان مع علمه باحواله ملکین باللیل و ملکین بالنهار یحفظان عمله و یکتبان اثره الزاما للحجة، احدهما عن یمینه یکتب الحسنات و الآخر عن شماله یکتب السیّئات فذلک قوله: عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِیدٌ و لم یقل قعیدان لانه اراد عن الیمین قَعِیدٌ و عن الشمال قَعِیدٌ فاکتفی باحدهما عن الآخر و القعید المقاعد کالجلیس و الاکیل و الشریب. ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ، ای ما یتکلم من کلام فیلفظه أی یرمیه من فیه، إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ، حافظ، عَتِیدٌ. حاضر اینما کان. قال الحسن: انّ الملائکة یجتنبون الانسان علی حالین عند غائطه و عند جماعه. و قال مجاهد: یکتبان علیه حتی انینه فی مرضه، و قال عکرمة: لا یکتبان الا ما یوجر علیه او یوزر فیه. قال الحسن: عجبت لابن آدم ملکاه علی نابیه قعد هذا علی نابه و قعد هذا علی نابه، لسانه قلم لهما و ریقه مداد لهما، کیف یتکلم فیما لا یعنیه. و عن علی بن ابی طالب (ع) قال: قال رسول اللَّه (ص) ان مقعد ملکیک علی ثنیتیک لسانک قلمهما و ریقک مدادهما و انت تجری فیما لا یعنیک لا تستحیی من اللَّه و لا منهما. ,
و عن ابی امامة: قال قال رسول اللَّه (ص) کاتب الحسنات علی یمین الرجل و کاتب السیئات علی یسار الرجل و کاتب الحسنات امیر علی کاتب السیئات. فاذا عمل حسنة کتبها صاحب الیمین عشرا و اذا عمل سیئة قال صاحب الیمین لصاحب الشمال دعه سبع ساعات لعله یسبح او یستغفر، و عن الحسن عن ابی هریرة و انس قالا: قال رسول اللَّه ما من حافظین یرفعان الی اللَّه ما حفظا فیری اللَّه تعالی فی اول الصحیفة خیرا او فی آخرها خیرا الا قال لملئکته اشهدوا انی قد غفرت لعبدی ما بین طرفی الصحیفة، و عن ثابت عن انس ان رسول اللَّه (ص) قال: ان اللَّه تبارک و تعالی وکّل بعبده المؤمن ملکین یکتبان عمله فاذا مات قال الملکان اللذان وکّلا به یکتبان عمله قد مات فلان فتأذن لنا فنصعد الی السماء فیقول اللَّه عز و جل سمائی مملوءة من ملائکتی یسبّحون فیقولان فاین فیقول قوما علی قبر عبدی فکبّرانی و هلّلانی و اکتبا ذلک لعبدی الی یوم القیمة. ,