1 این ملک، یک انقلاب می خواهد و بس خونریزی بی حساب می خواهد و بس
2 امروز دگر درخت آزادی ما از خون من و تو آب می خواهد و بس
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 دل پر خون من را کس ندارد سر مجنون من را کس ندارد
2 همه کس را، ز گردون دل کباب است ولی گردون من را کس ندارد
1 مکش که بیهده این نقش می کشی نقاش که خون بگریی: اگر پی بری به احوالم؟
2 چه حاجت است پس از من بماند این تمثال؟ فلک چه کرد به من، تا کند به تمثالم!
1 به پندار دانای مغرب زمین پدید آور پند نو «داروین»
2 زمانه ز میمون، دمی کم نمود سپس ناسزا نامش، آدم نمود
1 آتشین طبع تو عشقی که روانست چو آب رخ دوشیزه فکر از چه فکنده است نقاب
2 در حجاب است سخن گر چه بود ضد حجاب بس خرابی ز حجاب است که ناید به حساب
1 جهان را دائما این رسم و این آیین نمیماند اگر چندی چنین ماندست، بیش از این نمیماند
2 به چندین سال عمر، این نکته را هر سال سنجیدی که آن اوضاع دی، در فصل فروردین نمیماند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به