1 این باد سحر محرم رازست مخسب هنگام تفرع و نیاز است مخسب
2 بر خلق دو کون از ازل تا به ابد این در که نبسته است باز است مخسب
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 بستگی این سماع هست ز بیگانهای ز ارچلی جغد گشت حلقه چو ویرانهای
2 آنک بود همچو برف سرد کند وقت را چون بگدازد چو سیل پست کند خانهای
1 آمد مه ما مستی دستی فلکا دستی من نیست شدم باری در هست یکی هستی
2 از یک قدح و از صد دل مست نمیگردد گر باده اثر کردی در دل تن از او رستی
1 همرنگ جماعت شو تا لذت جان بینی در کوی خرابات آ تا دردکشان بینی
2 درکش قدح سودا هل تا بشوی رسوا بربند دو چشم سر تا چشم نهان بینی
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به