این حکایت شنو که در بغداد از سعدی شیرازی گلستان 41

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

این حکایت شنو که در بغداد

1 این حکایت شنو که در بغداد رایت و پرده را خلاف افتاد

2 رایت از گرد راه و رنج رکاب گفت با پرده از طریق عتاب:

3 من و تو هر دو خواجه‌تاشانیم بندهٔ بارگاه سلطانیم

4 من ز خدمت دمی نیاسودم گاه و بیگاه در سفر بودم

5 تو نه رنج آزموده‌ای نه حصار نه بیابان و باد و گرد و غبار

6 قدم من به سعی پیشتر است پس چرا عزت تو بیشتر است

7 تو بر بندگان مه رویی با غلامان یاسمن بویی

8 من فتاده به دست شاگردان به سفر پایبند و سرگردان

9 گفت من سر بر آستان دارم نه چو تو سر بر آسمان دارم

10 هر که بیهوده گردن افرازد خویشتن را به گردن اندازد

عکس نوشته
کامنت
comment