1 این قطب وجود جسم بیجان تو نیست این دائره بی نقطه سلطان تو نیست
2 این باد و بساط بی سلیمان تو نیست آن نیست که در قبضه فرمان تو نیست
1 بنشین به پس زانو در مصطبه جانها تا چند همی گردی بر گرد بیابانها
2 بگذار سر ای سالک بر پای گدای دل تا تاج نهند از سر در پای تو سلطانها
1 شمائید گروهی که طلبکار خدائید اگر مرد ره فقر و فنائید شمائید
2 فنا عین بقا بود که مردند و رسیدند گدایان ره فقر چه در بند بقائید
1 بکوی دوست نه جانیست راهبر نه تنی کجاست رسته ز خویشی برون ز ما و منی
2 یکی وطن بحقیقت کند یکی بمجاز منم که نیست مرا غیر نیستی وطنی