- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 این منم ره یافته در مجلس سلطان خویش جان دهم شکرانه چون دیدم رخ جانان خویش
2 دیگران گر سیم و زر آرند از بهر نثار من نثار حضرت جانانه سازم جان خویش
3 دارم از دیده شرابی و کبابی از جگر تا خیال دوست را آرم شبی مهمان خویش
4 داشتم پیمان که از پیمانه باشم مجتنب باده چون پیمود ساقی رستم از پیمان خویش
5 راز من از اشک سرخ و روی زردم فاش شد من نکردم آشکارا قصه پنهان خویش
6 از جراحتهای او داریم راحتها بسی زانکه از دردش همی یابد دلم درمان خویش
7 جوهر کان را سلاطین معانی طالبند شکر ایزد را که باری یافتم در کان خویش
8 گوهر کان را نمی یابند غواصان عشق شادی جان کسی کو یافت در عمان خویش
9 شادی دنیا و هم عقبی شود آن حسین این گدا را از کرم گر تو بخوانی آن خویش