1 این روزی گرم حق تعالی است نه تب وین پرتو مهر لایزالی است نه تب
2 این گرمی صلح است نه افروزش خشم این طور معانی تجلی است نه تب
1 از آن چشمی که میداند زبان بیزبانی را نکویان یاد میگیرند طرز نکتهدانی را
2 به نزد آنکه باشد تنگدل از دست کوتاهی درازی عیب میباشد قبای زندگانی را
1 دنبال اشک افتاده ام جویم دل آزرده را از خون توان برداشت پی نخجیر پیکان خورده را
2 با این رخ افروخته هر جا خرامان بگذری از باد دامن می کنی روشن چراغ مرده را
1 رفتن ز درت کار من دل نگران نیست گر کشته شوم خونم از آن کوی روان نیست
2 با تیر بلا چون هدفم روی گشاده گر کوه شود درد غم عشق گران نیست