1 این دل که نگشت بر مرادی پیروز با من به زبان حال گفت از سر سوز
2 دیدم شب غم به خواب،روز شادی بس شب که بدین امید کردم تا روز
1 دادیم دل به دست تو در پای مفکنش غافل مشو ز ناله و زاری و شیونش
2 چون دست در غمت زد و پا استوار کرد گر دست می نگیری در پا میفکنش
1 ای خسروی که از رخ دوشیزگان غیب هر لحظه دست فکرت تو در کشد نقاب
2 در عرض گاه زینت بزم تو فی المثل طاووس وقت جلوه نماید کم از غراب
1 در ابتدای کون جهان آفریدگار بر نام خسرو از پی این عقد نامدار
2 بر اصل چهار طاق عناصر به پای کرد نُه پوشش فلک همه از رایش استوار