-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 این عشق آتشینم دود از جهان برآرد وین زلف عنبرینت آتش ز جان برآرد
2 هر بامداد خورشید از رشک خاک پایت واخجلتا سرایان سر ز آسمان برآرد
3 یارب چه عشق داری کازرم کس ندارد آن را که آشنا شد از خانمان برآرد
4 قصد لب تو کردم زلف تو گفت هی هی از هجر غافلی که دمار از جهان برآرد
5 در زلف تو فروشد کار دل جهانی لب را اشارتی کن تا کارشان برآرد
6 ای هجر مردمی کن، پای از میان برون نه تا وصل بیتکلف دست از میان برآرد
7 خاقانی این بگفت و بست از سخن زبان را تا ناگهی نیاید کز تو فغان برآرد