1 این بند که بر دلم کنون افکندند نقبی است که بر خانهٔ خون افکندند
2 دل کیست کز او صبر برون افکندند خیمه چه بود چونش ستون افکندند
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 به جائی رسید عشق که بر جای جان نشست سلامت کرانه کرد، خود اندر میان نشست
2 برآمد سپاه عشق به میدان دل گذشت درآمد خیال دوست در ایوان جان نشست
1 زخم زمانه را در مرهم پدید نیست دارو بر آستانهٔ عالم پدید نیست
2 در زیر آبنوس شب و روز هیچ دل شمشادوار تازه و خرم پدید نیست
1 از کف ایام امان کس نیافت وز روش دهر زمان کس نیافت
2 شام و سحر هست رصددار عمر زین دو رصد خط امان کس نیافت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به