تشنه از محمدحسین غروی اصفهانی دیوان کمپانی 13

محمدحسین غروی اصفهانی

آثار محمدحسین غروی اصفهانی

محمدحسین غروی اصفهانی

تشنه لبا به آب مهر تو سرشته شد گلم

1 تشنه لبا به آب مهر تو سرشته شد گلم چون بکنم دل از تو و چون ز تو مهر بگسلم

2 گرچه بلای دوست را از سر شوق حاملم بار فراق دوستان بسکه نشسته بر دلم

3 ملک قبول کی شود جز که نصیب مقبلی لایق عشق و عاشقی برگ گلست و بلبلی

4 بار غم ترا چو من کس نکند بمحملی بار بیفکند شتر چون برسد بمنزلی

5 داس غم تو می کند حاصل عمر را درو درد و بلا همی رسد از چپ و راست تو بتو

6 رفتم و دل بماند در سلسلۀ غمت گرو ای که مهار می کشی صبر کن و سبک برو

7 شوق تو می زند ز شور و زنای غم نوا تن سوی شام غم روان دل به زمین کربلا

8 جز من داغدیده را درد نبوده بیدوا بار کشیدۀ جفا پرده دریدۀ هوا

9 تا تو بخاطر منی دیده بخواب کی شود؟ راحت و عشق روی تو؟ آتش و آب کی شود؟

10 غفلت از تو در ره شام خراب کی شود؟ معرفت قدیم راهجر، حجاب کی شود؟

11 ما به هوای کوی تو در بدریم و کو بکو وز غم هجر روی تو با اجلیم روبرو

12 کی شود آنکه من کنم شرح غم تو مو بمو آخر قصد من توئی غایت جهد آرزو

13 سوخت ز آتش غم هجر تو پر و بال من چون شب تار روز من هفته و ماه و سال من

14 نقش تو در ضمیر من مونس لایزال من ذکر تو از زبان من فکر تو از خیال من

15 گرچه اسیر حلقۀ سلسلۀ اجانبم یا که چه نقطه، مرکز دائرۀ مصائبم

16 ورچه ز حد برون بود منطقۀ نوائبم مشتغل توام چنان کز همه چیز غائبم

17 ایکه بعرصۀ وفا از همه برده ای سبق جز تو که سر نهاده از بهر نثار بر طبق؟

18 خواهر داغدیده را یک نظر ای جمال حق گر نظری کنی کند کِشتۀ صبر من ورق

19 مفتقرا بعاشقی گشت بساط عمر طی کی برسی بدولت وصل نگار خویش کی؟

20 پیری و بندبند دل شور و نوا کند چه نی سنت عشق سعدیا ترک نمی دهی بمی

21 منکه بلاف عاشقی همسر صد مبارزم گرچه فنون عشق را با همه جهل حائزم

22 ورچه نصاب شوق را با همه فقر فائزم داروی درد شوق را با همه علم عاجزم

عکس نوشته
کامنت
comment