1 تا ز گرد انتظارت مستفیدم کردهاند روسفید الفت از چشم سفیدم کردهاند
2 نوبهار گردش رنگ تماشا نیستم از قدم آیینهٔ شوق جدیدم کردهاند
3 نغمهام اما مقیم ساز موهوم نفس در خیالآباد پنهانی پدیدم کردهاند
4 تا نفس باقیست از گرد من و ما چاره نیست هرزهتاز عرصهٔگفت و شنیدمکردهاند
5 دیده ی قربانیام برگ نشاطم حیرت است از کفن خلعتطرازیهای عیدم کردهاند
6 آرزو تا نگذرد زین کوچه بی تلقین درد طفل اشکی چند در پیری مریدم کردهاند
7 یأس کو تا همتم سامان آزادی کند عالمی را دام تسخیر امیدم کردهاند
8 چون نفس از ضعف جز قلب هوا نشکافتم فتح باب بیدری وقف کلیدم کردهاند
9 حسرت من میتپد همدوش نبض کاینات در دل هر ذره صد بسمل شهیدمکردهاند
10 بیدل از پیری سراپایم خم تسلیم زنخت سرو ینگلزار بودم شاخ بیدمکردهاند
دیدگاهها **