1 بسیار برفتند و به جایی نرسیدند ارباب فنون با همه علمی که بخواندند
2 توفیق سعادت چو نباشد چه توان کرد؟ ابلیس براندند و برو کفر براندند
1 از تو با مصلحت خویش نمیپردازم همچو پروانه که میسوزم و در پروازم
2 گر توانی که بجویی دلم امروز بجوی ور نه بسیار بجویی و نیابی بازم
۷۶. اول نصیحت نزدیکان و پس آنگاه ملامت دوران. از نفس تو به تو نزدیکتر کسی نیست، تا به گفتار خود عمل نکنی در دیگران اثر نکند. ,
2 ملک و دولت را به تدبیر بقا دانی که چیست کاو به فرمان تو باشد تو به فرمان خدای
1 ای باد بامدادی خوش میروی به شادی پیوند روح کردی پیغام دوست دادی
2 بر بوستان گذشتی یا در بهشت بودی شاد آمدی و خرم فرخنده بخت بادی
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت