- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 غافلند این منجّمان از کار نیست در کارشان دل بیدار
2 همه را زرق و حیلت است آلت نیست از علم و حلمشان عدّت
3 شمس کز کرّه هست در مقدار ز صد و بیست و چار بار شمار
4 خانه او را اسد نهادستند دور دور از خرد فتادستند
5 زُهره کز ربع کرّه بیگانهست ثور و میزان ورا چرا خانهست
6 نیست تیر از کره یکی اجزا با دو خانه است سنبله و جوزا
7 نیست در کارشان بسی تمییز خیز و بر ریش آن منجم تیز
8 می نویسند خیره بر تقویم نیک و بد بر عموم اینت حکیم
9 بس تبجّح کنند بر دانش هیچ دانش نداده یزدانش
10 نیست فرقی میان مردم دهر همه یکسان بود طوالع شهر
11 همه بادست حکم باد انگار تو ز احکام خیره دست بدار
12 نیست جز هرزه مندل و تنجیم زن بود سغبهٔ چنین تعلیم
13 سخن فال گو ندارد سود باد پیمود کآسمان پیمود
14 نیست الّا به قدرت یزدان نیک و بد در طبایع و ارکان
15 بیقضا خلق یک نفس نزند مرد عاقل چنین جرس نزند