-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به دکان میفروشان گروست هر چه دارم همه خنبها تهی گشت و هنوز در خمارم
2 ز گریزپایی من چو خبر به خانه آمد نتوان به خانه رفتن، که ز خواجه شرم دارم
3 ز جهانیان برآمد خبرم به میپرستی کس ازین خبر ندارد که چه رند خاکسارم؟
4 سر بد پسندم آخر که چه فتنه کرد، دیدی دل کژ گمان من بین که: هنوز امیدوارم
5 دل و دین و دانشی را، که به عمر حاصل آمد همه کردم اندرین کار و بدان که: در چه کارم؟
6 مگرم دهند راهی به کلیسای گبران که به خانقاه رفتم شب و کس نداد بارم
7 خبر عنایت او ز کسی شبی شنیدم به امید آن عنایت شب و روز میگذارم
8 به قیامت ار برآید تن من ز خاک محشر دل من ز شرمساری نهلد که: سر برآرم
9 بر اوحدی مگویید دگر حکایت من چو نماند رخت و باری که به اوحدی سپارم