بسم از هوا گرفتن که پری از سعدی شیرازی غزل 593

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی

1 بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی به کجا روم ز دستت که نمی‌دهی مجالی

2 نه ره گریز دارم نه طریق آشنایی چه غم اوفتاده‌ای را که تواند احتیالی

3 همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد اگر احتمال دارد به قیامت اتصالی

4 چه خوش است در فراقی همه عمر صبر کردن به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی

5 به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن که شبی نخفته باشی به درازنای سالی

6 غم حال دردمندان نه عجب گرت نباشد که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی

7 سخنی بگوی با من که چنان اسیر عشقم که به خویشتن ندارم ز وجودت اشتغالی

8 چه نشینی ای قیامت بنمای سرو قامت به خلاف سرو بستان که ندارد اعتدالی

9 که نه امشب آن سماع است که دف خلاص یابد به طپانچه‌ای و بربط برهد به گوشمالی

10 دگر آفتاب رویت منمای آسمان را که قمر ز شرمساری بشکست چون هلالی

11 خط مشک بوی و خالت به مناسبت تو گویی قلم غبار می‌رفت و فرو چکید خالی

12 تو هم این مگوی سعدی که نظر گناه باشد گنه است برگرفتن نظر از چنین جمالی

عکس نوشته
کامنت
comment