- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بد میکنند مردم زان بیوفا حکایت وانگه رسیده ما را دل دوستی به غایت
2 بنیاد عشق ویران، گر میزنم تظلم ترتیب عقل باطل، گر میکنم شکایت
3 صد مهر دیده از ما، ناداده نیم بوسه صد جور کرده بر ما، نادیده یک جنایت
4 آیا بر که گویم: این قصهٔ پریشان؟ یا بر که عرضه دارم این رنج بنهایت؟
5 عقلم به عشق او، چون رخصت بداد، گفتم روزی به سر در آیم زین عقل بیکفایت
6 دل وصف او به نیکی کردی همیشه، آری چون عشق سخت گردد دل کژ کند روایت
7 بیغم کجا توان بود؟ آسوده کی توان شد؟ نی زین طرف تحمل، نی زان جهت عنایت
8 در عشق او صبوری دل باز داد ما را ورنه که خواست کردن درویش را رعایت؟
9 ای اوحدی، غم او برخود مگیر آسان کین غصهٔ نهانی ناگه کند سرایت