بد میکنند مردم زان از اوحدی مراغه‌ای غزل 166

اوحدی مراغه‌ای

آثار اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

بد میکنند مردم زان بی‌وفا حکایت

1 بد میکنند مردم زان بی‌وفا حکایت وانگه رسیده ما را دل دوستی به غایت

2 بنیاد عشق ویران، گر می‌زنم تظلم ترتیب عقل باطل، گر می‌کنم شکایت

3 صد مهر دیده از ما، ناداده نیم بوسه صد جور کرده بر ما، نادیده یک جنایت

4 آیا بر که گویم: این قصهٔ پریشان؟ یا بر که عرضه دارم این رنج بنهایت؟

5 عقلم به عشق او، چون رخصت بداد، گفتم روزی به سر در آیم زین عقل بی‌کفایت

6 دل وصف او به نیکی کردی همیشه، آری چون عشق سخت گردد دل کژ کند روایت

7 بی‌غم کجا توان بود؟ آسوده کی توان شد؟ نی زین طرف تحمل، نی زان جهت عنایت

8 در عشق او صبوری دل باز داد ما را ورنه که خواست کردن درویش را رعایت؟

9 ای اوحدی، غم او برخود مگیر آسان کین غصهٔ نهانی ناگه کند سرایت

عکس نوشته
کامنت
comment