- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باز را چون ز بیشه صید کنند گردن و هردو پاش قید کنند
2 هر دو چشمش سبک فرو دوزند صید کردن ورا بیاموزند
3 خو ز اغیار و عاده باز کند چشم از آن دیگران فراز کند
4 اندکی طعمه را شود راضی یاد نارد ز طعمهٔ ماضی
5 باز دارش ز خود پیاده کند گوشهٔ چشم او گشاده کند
6 تا همه بازدار را بیند خلق بر بازدار نگزیند
7 زو ستاند همه طعام و شراب نرود ساعتی بیاو در خواب
8 بعد آن برگشایدش یک چشم در رضا بنگرد درو نه به خشم
9 از سرِِ رسم و عاده برخیزد با دگر کس به طبع نامیزد
10 بزم و دستِ ملوک را شاید صیدگه را بدو بیاراید
11 چون ریاضت نیافت وحشی ماند هرکه دیدش ز پیش خویش براند
12 بیریاضت نیافت کس مقصود تا نسوزی ترا چه بید و چه عود
13 فرخ آنکو همه طعام و شراب از مسبّب ستد نه از اسباب
14 رو ریاضتکش ارت باید باز ورنه راه جحیم را میساز
15 دیگران غافلند تو هُشدار واندرین ره زبانت خامشدار