- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خونئی را زار میبردند و خوار تا درآویزند سر زیرش ز دار
2 او طرب میکرد و بس دل زنده بود خنده میزد وان چه جای خنده بود
3 سایلی گفتش که آزادی چرا وقت کشتن این چنین شادی چرا
4 گفت چون عمر از قضاماند این قدر کی توان برد این قدر در غم بسر
5 تا که این میگفت حق دادش نجات از ممات او برون آمد حیات
6 هرچه برهم مینهی بر هم منه هیچ کس را هیچ بیش و کم منه
7 هرچه داری جمله آنجا میفرست کم بود از نیم خرما میفرست
8 زانکه هرچ آنجا فرستی آن تراست وانچه میداری نگه تاوان تراست