- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ببریدند دزدی را مگر دست نزد دَم دستِ خود بگرفت و برجست
2 بدو گفتند ای محنت رسیده چه خواهی کرد این دست بریده
3 چنین گفت او که نام دوستی خاص بر آنجا کرده بودم نقش ز اخلاص
4 کنون تا زندهام اینم تمامست که بی این زندگی بر من حرامست
5 ز دستم گر چه قسمی جز الم نیست چو بر دستست نام دوست غم نیست
6 چو ابلیس لعین اسرار دان بود اگر سجده نمیکرد او ازان بود
7 ز خلق خود دریغش آمد آن راز نکرد آن سجده، دعوی کرد آغاز
8 که تا هم او وهم خلق جهان هم نه بینند آن دَر و آن آستان هم
9 که تا نوری ازان در پردهٔ عز نگردد در نظر آلوده هرگز