1 نشیند وقتها با من به مَی خوردن، ولی چندان که توبه بشکنم، چون توبه ام بشکست برخیزد
1 چون پریشان میکند آن زلف عنبربیز را در جهان میافکند آشوب و رستاخیز را
2 گر ز پیش چهره زیبا براندازد نقاب ترسم آشوب رخش بر هم زند تبریز را
1 بس که جانم ز تمنّای رخ یار بسوخت دل هر سوخته بر زاری من زار بسوخت
2 منِ آتش نفس اندر طلبش آه زنان هر کجا گام نهادم در و دیوار بسوخت
1 سرو را خطه کمال نماند رونق گلشن جمال نماند
2 طاق ایوان مکرمت بشکست سرو بستان اعتدال نماند